نمیدانم
آن روز بهاری را به یاد میآوری یا نه، اما من خوب به خاطر دارم. آن روز که درباغ
قدم میزدیم. اطراف سبز و آسمان آبی بود و ما مشغول صحبت بودیم.
به درخت سیبی اشاره کردم که میوههایش کال
و یا به قول من خام بودند. جلو رفتم و خواستم یکی را بچینم اما میوه محکم به درخت
چسبیده بود. گفتم میوه همچون من و توست و شاخه همچون دنیا. میوه هر چه پختهتر
باشد، شاخه را سست تر میگیرد. من به شانس و یا بهتر بگویم بدشانسی بیاعتقاد
بودم و هنوز هم هستم. ولی جالب بود که یک سیب خام از درخت رها شد و پیش پای ما
افتاد. خم شدی، آن را برداشتی و
گفتی (( من این سیب خام. آیا اگر شاخه را رها کنم، پخته می شوم؟)) گفتم،
نه (( سیب پخته میداند چرا باید شاخه را رها کند و سیب خام نه. خام وقتی پخته میشود
که آن دلیل را بداند، نه وقتی شاخه را رها کند. من دوست ندارم از روی خامی، به
امید پخته شدن، شاخه را رها کنم.))ا
Saturday
June 10, 2006 پویا بیسادی
No comments:
Post a Comment