پنجره آشپزخانهی شرکت مشرف به محل اختصاصی استعمال دخانیات در محوطه
است. تمام دو ضلع آشپزخانه پنجره است و منظرهاش چه در تابستان و چه در زمستان
کوفتی زیباست. حتی در زمستان کوفتی زیباترهم هست. بعضی وقتها به جای اینکه لیوان
قهوه یا چای را بردارم و بروم بنشینم پشت میزم، میروم پشت شیشه و به افقهای
دور خیره میشوم. ابرهای سفید، نارنجی، بنفش و یا سیاه. گاهی هم نگاهم دوخته میشود
به این سیگاریهای توی حیاط. سرشان را بالا نمیکنند که من را در طبقهی دوم
ببینند وگرنه کُپ میکردند. کسی لیوان به دست با چهرهای بدون احساس خیره مثل فیلم
سینمایی تماشایشان میکند. تصویر یکی از آنها داخل انعکاس دایرهی لبهی لیوان من
بر روی شیشه میافتد. فکر میکنم اگر جادو بلد بودم لیوان را تکان میدادم و این
مرد هم همراه حبابی که برایش ساختهام اینور و آنور میشد. حس خوبی بود.
اگر جادو بلد باشی خودت را جادو میکنی که همیشه شاد باشی یا میفهمی
در ذهن فلانی، خصوصاً فلانیات، چه خبر است یا مثلاً طیالارض میکنی در عرض سه
سوت میروی فلان جا پیش فلانی و میگی «یه هاگ بده!» و جلدی برمیگردی مینشینی
پشت میز کارمندی تا کار نکنی. اما همه میدانیم که این خریت است. یک نگاه به این
آرزوها کافی است که متوجه بشوی اینها محدودیتهای زندگی هستند و رد شدن از آنها میشود
زندگی. جادو بلد بودن تقلب است. مکافات اینجاست داشتن جادو را هم به صورت جادویی
میخواهم. حتی آنها که به دنبال جادو و جنبل هستند هم قبول دارند که باید برای به
دست آوردن رموز غریب و فنون عجیب کمی جان کند.
خوب عزیز من اگر قرار بود جان بکنی که میشود کسب علم. راز و رمز
جهان را یاد میگیری و بعد مینشینی در یک بعد از ظهر آفتابی یک هواپیمای ایرباس
سیصد و هشتاد ایجاد میکنی که در کمتر از یک روز به هر فلانیای که میخواهی برسی
تا هر بلای دلتان خواست سر هم بیاورید. وقتی که فکر میکنم که ای کاش جادو وجود
داشت معنیاش این است که دلم میخواهد دنیا عوض شود اما حاضر نیستم برایش جان
بکنم. باید با جان کندن کنار آمد. کاش حداقل به صورت جادویی، جادویی بلد بودم که
این حقیقت کوفتی را به خودم حالی کنم.
طرف همچنان درون انعکاس دایرهی لبهی لیوان من اسیر است. نگاه اخم
کردهاش به همان ابرهای گل من گلی است که قرار است زندگی را زیباتر کنند. انصافاً
بیاثر هم نیستند. اواخر سیگارش را با یک پُک عمیق تمام میکند. بدون اینکه مسیر
نگاهش را عوض کند ته سیگار را زمین میاندازد، دود را از گوشهی لب بیرون میدهد و
بعد با تاخیر، خیلی اجمالی جنازهی سیگار را لگد میکند. لیوان را آرام از شیشه
دور میکنم که انعکاس محو شود و بتواند برگردد سر کارش.
No comments:
Post a Comment