Monday, November 28, 2011

از دیدگاه من 1


من فکر می کنم هر انسان و یا حتی هر یک از بسیاری از موجودات زنده دارای جهان بینی هستند. حتی اگر فرد تا به حال در مورد آن اندیشه نکرده باشد تنها تفکیک خود از باقی محیط از جنس اندیشه و نوعی جهان بینی است. با این حال، بیشتر، جهان بینی به نگرشی گفته می شود که سعی در توصیف ساختار تمامی هستی داشته باشد، مستقل از اینکه تا چه اندازه موفق است. انگیزه ی من در این نوشته ها این است که جهان را آنچنان که می بینم توصیف کنم. آنچه من را برای بازگو کردن این دیدگاه به حرکت در می آورد بیشتر این موضوع است که فکر می کنم این دیدگاه و یا نظریه نه تنها نگاهی نسبتاً تازه به جهان دارد بلکه بدون تضاد داخلی و تا حد امکان جامع است. 

سختی بحث در این است که ما نمی توانیم بدون پیش دانسته ها و باورها اندیشه را از یک نقطه ی کاملاً مشترک آغاز کنیم. حتی اگه از این شروع کنیم که همگی بر سر درستی یک گزاره توافق داریم، باید توجه داشت که اجزای تشکیل دهنده ی آن گزاره برای دو فرد متفاوت یکسان نیست و هر فرد برداشت های خاص خود را از مفاهیم دارد. به هر حال باید شروع کرد و چیزی که می خواهم از آن شروع کنم همین موضوع نسبی بودن حقیقت و عدم قطعیت آن است.

اول توضیح می دهم که به باور من، فرآیند ادراک ما چگونه است. این اساسی ترین قطعه بحث است زیرا نقطه ای آغازین یا یک اصل آغازه به دست می دهد و سنگ بنای همه ی اندیشه های دیگر می شود. مهمتر از همه توضیح می دهد که هویت از کجا می آید. موجودی که کلمه ی "من" به آن اشاره دارد. تنها نقطه ای که نسبی نیست، واضح ترین حقیقتی است که دست ماست و حداقل خود شما از وجود آن مطمئن هستید. سپس می توان با مبدا قرار دادن یک مفهوم، سایر مفاهیم را تعریف کنیم و در این جریان اگر هیچ یک از مفاهیم با دیگری در تضاد نباشد، نتیجه دیدگاهی خواهد بود که علاوه بر اینکه تا جای ممکن وسیع است، تا جای ممکن مطمئن نیز هست.

باید اشاره کنم که در طول تمام استدلال‌هایی که می‌کنم تنها دو اصل پذیرفته وجود دارد که برای آنها اثباتی ندارم اما دلایل بسیاری برای پذیرفتن آنها وجود دارد. نخست علیت و دوم وجود شک در درستی ادراک. بشر هر دوی این اصول را بر اساس تجربه به دست آورده است اما هرگز مثال نقضی برای آنها یافت نشده و ما هرگز درستی این دو اصل را زیر سوال نبرده‌ایم. من هم قصد ندارم این کار را بکنم. اما بد نیست فرض کنیم که این اصول درست نیستند. (کلمه درست و نادرست خود نیاز به تعریف دارد اما به اجبار پیش از تعریف از آنها استفاده شد)
اگر علیت درست نبود. تمام فرآیندهای استدلالی بی‌معنی بودند. دو کلمه‌ی "چرا" و "زیرا" بی معنی می‌شدند. برای مثال در فارسی، "چرا" در ابتدای جمله‌ای می‌آید که علت یک معلول را درخواست می‌کند و "زیرا" مشخص کننده جمله یا جمله‌های تعریف کننده‌ی آن علت است. بشر این ارتباطات را بین پدیده‌ها (انتزاعی) کشف و نام آن را دانش گذاشته است. فرآیند اثبات یعنی دلیل آوردن و ارتباط دادن هدف بحث به آنچه که پذیرفته شده است و این بر فرض این است که علیت درست باشد. از آنجا که خود عمل بحث کردن و دلیل آوردن محصول درست فرض کردن علیت است، نادرست فرض کردن آن تنها فرض محالی است که در بحث نمی‌توان فرض کرد. علیت اولین سنگ بنای نه تنها دانش بلکه اندیشیدن است. اگر این سنگ را جابه‌جا می‌کنید باید باقی ساختمان را نیز از نو بسازید.

No comments:

Post a Comment