Monday, February 13, 2012

تردید


خوشحالم که این باورها را دارم. هر باوری که ممکن است فردا از سرم پریده باشد. همه شان را دوست دارم. آدم ها یا شک دارند یا ایمان. من ایمان دارم که تا ابد در شک هستم ایمان که داشته باشی ممکن است هر کاری بکنی. اما در اساس همه مثل هم هستیم. کاری را می کنیم که فکر می کنیم درست است.

خود من زمانی دوستار علی بودم و روزگاری هم شیفته ی کوروش. اینها را که با هم قاطی کنیم لابد چیزی ازش در می آید که همه را راضی می کند. قهرمانی برای همه. آنها که خدا را می خواهند و مردمی که هویت را می جویند. اسمش را می گذاریم عولوش. هم در خیبر را از جا کنده و هم حقوق بشر را بر پا کرده. همسرش هم در دفاع از کشور مقابل کفار لای در مانده. حق حکومت داریش را خوردند اما او تمام مردمان واریایی نژاد که بهتر و برتر هستند (برای چه کاری بهترند؟) را متحد ساخت تا ویرانی قدرتمند بسازد. از آنجا که ویرانیان باهوشترین ملت کهکشان راه شیری هستند، همگی از پیروان راستین عولوش هستند و هر روز از خداوند بارها و بارها می خواهند تا به او سلام کند: "خدایا به عولوش سلام کن! به خانواده اش هم سلام کن!".

من اگر یک عولوشی واقعی بودم، مشتم را به دهان ناعولوشی ها همیشه محکم می کوبیدم. خفه شان می کردم چون من درست می گفتم. وقتی که شک نداشته باشی پنجه ات را فشار می دهی تا هنجره اش خرد شود. درستش همین است. من هم همین کار را می کردم. انقدر می کشتم که فقط ما عولوشیان بمانیم. مایی که از همه برتریم.

اما شک که داشته باشی می شوی مثل من. شاید دلت بخواهد خفه اش کنی ولی تردید می کنی. عولوشی بودن احمقانه نیست. اگر پدر و مادرت عولوشی باشند خوب تو هم از کودکی عولوشی بوده ای. اگر هر روز برای سلامتی عولوش همیشه زنده دعای عولوش کبیر خوانده باشی و اگر وقتی که به مادرت گفتی که از همسر عولوش درد کشیده تر است، رنگ از روی خودش پریده باشد و با واسطه یا بی واسطه از خدا طلب بخشش کرده باشد، خوب تو هم ایمان می آوری. سخت است شک کنی. همه شک می کنند اما همه در شک نمی مانند.

شک که داشته باشی، اگر هنجره اش را رها نکنی، حداقل با تردید فشار می دهی. انقدر که فقط هنجره خودت را رها کند. نه بی شرف می شوی نه بی اخلاق، فقط نرمتر می شوی. آن روز شاید دستت را از روی هنجره ما هم برداشتی.





2 comments: