نيمه شب صداي زنگ در خانه به صدا در مي آيد. صاحب خانه در را براي يكي از فاميل ها باز مي كند و به سراغ در آپارتمان مي رود. حسن و همسرش تاژبانو و دخترشون شادي به خانه ي برادرش اصغر آمده اند ولي علي پسرشان را همراه آنها نيست
اصغر: سلام
حسن: به به! چقدر خوش اومديم! بابا قدم رنجه كرديم
اصغر: ما صابخونه ايم و مزاحم نمي خوايم! مي بخشيم كه بي موقع مزاحم شديد
تاژبانو: بريم تو كه اينجا دم در بده! (خطاب به دخترش كه سعي دارد كفش ها را جمع و جور كند) بهشون دست نزن عزيزم، خودشون جمع مي كنن
حسن: (خطاب به شادي) بگو تعارفمون بزنن بالا بشينيم، اينجا بده. (بلند) اتفاقاً خواهر تاژي اومده بودن خونه ي ما. هنوزم اونجان
اصغر: پايين و بالا نداره. همين جا مي شينيد. راحته به خدا
همگي مستقر شده اند و با ميوه ها از خود پذيرايي مي كنند. سيمين همسر اصغر با يك سيني چاي وارد مي شود
سيمين: بيام ديگه بشينم يخورده خودمو ببينين آخه! شوما كه خودموني هستين، همين يه چايي هم كافيه. خسته شدم ديگه
تاژبانو: اين چه حرفيه؟ تو كه كاري نكردي كه. بعد يه عمري ما اومديم خونتون
حسن: اي بابا، چرا ما هيچي نمي خوريم؟! (به ميوه ها حمله ور مي شود سپس با دهان پر خطاب به اصغر مي گويد) اگه گفتي چرا علي جون و نياورديم؟
سيمين: (سريع به جاي اصغر جواب مي دهد) علي فردا امتحان داشت. موند خونه درس بخونه. مگه نه!
تاژبانو: آخي!!!! آره طفلكي! (با اشاره به شادي) چرا دخترمون انقدر ساكته، هيچي نمي گه!؟
سيمين: روش نميشه آخه
اصغر: (بدون مخاطب خاص و با صداي بلند) خوب ديگه دير وقته شما هم زيادي زحمت دادين. كم كم رفع زحمت كنيد
حسن: پس شام چي؟ تازه سر شبه! بشينيم دور هم خوش باشيم
اصغر: تو زحمت مي افتيم آخه
تاژبانو: چه زحمتي. سيمين جون يه دقيقه يه چيزي درست مي كنه دور هم مي خوريم. نمي خواد كه سفره هفت رنگ بچينه كه! اصلا همين الان به شما مي گه زنگ بزني غذا از بيرون بيارن
اصغر: نه اين كارا چيه. تازه علي خونه تنهاست. شما بايد برين خونه
شادي: (رو به اصغر) اونو آژانس مي فرستيد دنبالش مي آريدش. عمو جووووون!!!! بمونيم ديگه
آن شب علي هم به آنها ملحق شد و شب را آنجا ماندند. فردا صبح اصغر و سيمين رفتند شيراز خانه ي خواهر سيمين ....ه
پویا بیسادی
No comments:
Post a Comment