Monday, December 20, 2010

غیرت ضعف کرده

شب بارانی است. مرد در خانه قدم می زند. خانه ای کوچک و یک طبقه با حیاطی نقلی. چند وقت یک بار به طرزی عصبی دست می کشد به سبیل های پت و پهنش و ساعتش را نگاه می کند. با صدای باز شدن درب حیاط از جا می پرد. در عین حال که به سمت در شیشه ای اتاق می رود با چشم سایه ای را که به سمت در می آید را دنبال می کند. خیلی سریع. خیلی ناگهانی. شَپَرق. درب با لگد از بیرون باز می شود. همسرش است. چشم ها خون افتاده، تند تند نفس نفس می زند. عربده می زند (بگو کدوم گوری بودم تا بوق سگ) مرد فریاد می زند و به عقب می پرد. زن ( ده جواب بدم ذلیل مرده ) مرد ( آرومتر بچه خوابه) زن درب را پشت سر خودش حل می دهد تا بسته شود. مرد تقریباً زیر لب جواب می دهد ( چرا خون خودمو کثیف کنم) با به هم خوردن در تکانی می خورد و در سرعت حرف زدنش را تندتر می کند ( لابد خواستی 2 دقیقه بیشتر پیش مامانت بمونی دیگه اتوبوس گیرت نیومد) زن ( من غلط کردم. چیه هر دقه پیش ننم هستم؟!!) صدای بچه از اتاق می آید (مامااان) مرد (بچه بیدار شد!) زن هجوم می آورد رو به کمربند مرد و شروع می کند کمربند چرمی او را باز کردن. مرد ( تو رو خدا. درست نیست جلو بچه ) مرد سعی می کند با گرفتن دست های همسرش او متوقف کند اما زورش نمی رسد. مرد ( شامم رو هم که حاضر کرده بودی قبل از رفتن. چی می خوام دیگه از جونت من؟!) زن کمربند را بیرون می کشد و در حالی که حرف می زند شروع می کند به پیچیدن آن به دور دست مرد ( من برای تو آبرو نذاشتم. مردم چی می گن؟ می گن این مرد غیرت نداره؟! زنش نه یک ربع... نه نیم ساعت...) در حالی که کمربند را دور دست مرد محکم می کند دندان هایش را به هم می ساید و جمله را کش دار کامل می کند ( سه ربع ساعت دیر کرده!!!) مرد چیزی نمی گوید. دهانش نیمه باز است و چشمانش می لرزد. هیچ کدام از آنها متوجه پسر سه ساله شان نیستند که در گوشه اتاق ایستاده و به آنها ذل زده است.ه
زن دست مرد را می گیرد، بالا می برد و شروع می کند به کتک زدن خودش ( ها! ها؟ ها!؟ پدرم سگ... مادرم سگ... جواب بدم دیگه!! پس چرا خفه شدم؟! پسر بچه پخی می زند زیر خنده. مرد (نزنمت منه بی رحم!!!!) هرچه زن بلندتر فریاد می زند، بچه بلندتر قهقه می زند. صداها بلند و بلندتر می شود. زن دست همسرش را رها می کند و خودش را به سمت دیوار پرت می کند. با پهلو به دیوار می خورد. صدای بچه از شدت خنده در نمی آید و فقط نفس نفس می زند و دلش را می مالد. مرد به بالای سر همسرش می رود. در حالی که اشک هایش را پاک می کند. هق هق کنان (  دستم بشکنه. خاک به سرم بکنن با این غیرت داشتنم. آخه به منم می گن مرد؟!! ) زن دوبار با لحن توهین آمیز و کش دار ( خفه ........ شم!!!)ه

پویا بیسادی

1 comment: